این عکس گرفته ام به منـظوری چـنـد
در سال هزارو سیصد و شصت و سه
از شصت برفت عمرم از بالا پنج
چون هر چه در این جهان نظر افکندم
در فکر شدم ز خود گذارم آثار
دیدم همه چیز بی قرار است و لیک
تنها نبود همین نشانی از من
در چند کتاب آنچه می دانستم
بسیار به سعی خود سرودم اشعار
هر نکته که بود از عقاید پنهان
جائیکه بود فنا همه در این دار
گفتم که در عشق خود بگیرم راهی
تا آنکه بجا گذارم از خود مانند
از خود شبحی رها نمودم از بند
فارغ شدم از بیم و غم و درد و رنج
جز عشق نکو رُخان نیابیدم گنج
بردم همه نقش خویش یکجا بر کار
این عکس بعکس من بماند به قرار
بر جای بمانده بس بیانی از من
ثبت است بحق سّر نهانی از من
از خاطر خود برون ز اوج افکار
کردم همه آشکار، رمز و اسرار
چه فایده ای بود مرا اندر کار
آن راه که طی نمود در عمرش ” زار ”