ندا از آســـمان آمد به تحسیـــن کـه زیـبـا گلـرخی آمـد به پائیــن
شنیده قامتش چون سرو رعـناسـت چو یک مه پاره ای می گـفت پرویـن
دو چشم مست او جـانانـه باشـــد که در عشـقـش نباشد هیچ تمـکین
زیُمن مقدمش جشن و سرور اســت سراسر در جـهان از چـین و ماچـین
گذشـت از روز مـولودش بـــهاری در آمـــریکا همـه بـنـدند آذیــن
مرا این آرمان در دل نهان اســــت ز نم یـک بوسه بر لـبهای آرمـیــن
ولی بی پرده گویم این ســخــن را که مهرم شد فزون در عشق شرویـن
که هـر دو نور چشــم عـاشقانـنـد بگـفتم این بیـان از قــول افشـیـن
رســان از من پیـامی بر فــهیمــه مبـاش از وضــع دوران هیچ غمگین
بیاید آن زمــان تا دور هـم جمـــع که مـا را بر همان رسم اسـت و آئیـن
صبــا بـر من پیـام آورده نـیـکــو که از هجران بسی دارسـت تسـکیـن
شـنیدم نغـمه بـلبـل بـه شـــادی بگفتــا بس مبارک جـشن آرمــیـن
بود شــرمنده احمد دسـت خــالـی ندارد تـحفـه ای جـز شـعر شـیریـن
زمان سرودن شعر 6/12/60