سحر این مژده غیبم ز یاران سفر آمد چه خوش مولود زیبایی که از ره بی خطر آمد
پیام شمع و پروانه شنیدم از شب یلدا به مه گوئید رو پوشد که خورشید از سحر آمد
عجب باشد که ماه من بپوشد روز خورشیدش که خورشیدی بدون مه در این شب بی خبر آمد
ز بس از حسن روی او شنیدم این سخن هر جا مرا دلبند شیرینی چه زیبا در نظر آمد
به گل گفتم نقابی خود ، زند بر چهره بلبل که عشق گلرخی من را به صد شور و شرر آمد
مبارک باشد این مقدم به زهرای عزیز من که محسن کام شیرینش پر از قند وشکر آمد
خوشا میلاد مسعودی که دور از موطنی باشد تولد در سحر یابد همی نامش سحر آمد
بگویم مطلب دیگر که بابای بزرگ او همان احمد که هم شعرش بیاد این اثر آمد