بر دلم سیل سفر با تو چنان است هنوز خاطرم شاد بس از باغ جنان است هنوز
خوش بر آندم که گرفتیم ره وصل نگار سوز عشقش به دلم راز نهان است هنوز
آنکه در طّی مراحل تو شدی همسفرش گریه از شوق بر آن دیده روان است هنوز
آنچه در سوز محبت زسفر گشت پدید در حضر نیز چنین امر عیان است هنوز
من ندانم که چرا دل بتو بستم زین راه گویی از روز ازل عهد ، همان است هنوز
از غم و سوز درونی که مرا هست نهان دلم آتشکده دیر مغان است هنوز
زین سبب دل به تو بستم که تویی عاشق زار پای ما هر دو بیک سوی دوان است هنوز
من و تو هر دو گرفتار بلای عشقیم این عجب سر بیان ورد زبان است هنوز
نکته ای گویمت ای دوست که در راه نجات آن حسین است که نامش به فغان است هنوز
نام شیرین همه جا ورد زبان همه است خاصه این نام که نامی ز کیان است هنوز
حاصل اینست مرا شوق و امیدی در بر بر سر کوی رضا دل به میان است هنوز
من چنان آرزوی کوی وصالش دارم که دو چشمم به رهش سوی زمان است هنوز
آخرین مطلب من از سخن ” زار” که گفت در ره عشق شهان نیز جوان است هنوز